سفارش تبلیغ
صبا ویژن

(وبلاگ علمی وآموزشی مـــعلم درمقطع ابتدایی)

تارخ بلوچستان درزمان قاجاریه وجنگ بلوچها باحکومت قاجاریه

 

شترهای اقوام بلوچ سود ببرند . در حمله دوم نادر شترها باعث می شوند تا فیلهای هندی رم کنند و شیرازه سپاه هند که در پشت فیلها بوده اند به هم بریزد. با این ترفند هزیمت در سپاه هند می افتد و نادر به پیروزی می رسد. تمامی حکایتهای بجای مانده از عهد نادر شاه تکیه بر زیرکی مردان بلوچ دارند. و استفاده کثیر نادراز بلوچها در سپاه ایران این مطلب را تایید می نماید. نکته ای که توجه به آن خالی از لطف نیست قضیه بلوچ های منطقه سیستان امروزی است . این بلوچها در واقع از زمان صفوی و حتی قبل از آن در عهد صفاریان به این منطقه کوچ کرده اند. ساکنان اولیه سیستان سکاها بودند که مورد غضب شاه عباس قرار گرفته و از ایران اخراج شدند. این کار توسط اکرادی انجام شد که امروزه تمامی مرز ایران و افغانستان را در بر گرفته اند. اینان چون شیعه مذهب بودند و از متحدان کرد طوایف ترک همراه صفویان به حساب می آمدند نیرویی مزاحم برای دربار صفویه بودند که مشغول کردن آنها با سکاها هم آنها را ضعیف می کرد و دور از مرکز می نمود و هم سکاها را از بین می برد. نادر شاه افشار  خود از همین اکراد بوده و از قوچان به پادشاهی رسید. با شکست سکاها و کوچ آنها به مناطق شمالی تر و شرقی بلوچهای منطقه سرحد و کلات سیستان را در اختیار گرفتند. حکومت احمد خان درانی در افغانستان نیز مزید بر علت شد. وی از طایفه بارکزهی بود و از اقوام نادر به حساب می آمد. که پس از مرگ نادر به صورت خودمختار عمل می نمود.

جنگ بلوچها با حکومت قاجاریه:

در زمان قاجاریه حکومت مرکزی تسلط چندانی بر بلوچستان نداشته است. فقط قسمت هایی از مکران کنونی در اختیار دولت قاجار بوده اند. سفر نامه فرمانفرما از شاهزادگان قاجار به این منطقه بیانگر این مطلب است. در این زمان فرمانفرما سرحد را منطقه حکومت سعید خان و مدد خان بلوچ می داند. این ها گویی فرزند و پدر بوده اند. میرزا مهدی خان سرتیپ قاینی در کتابچه سیاحتنامه بلوچستان می گوید که با سعید خان بلوچ ملاقات نموده و وی در آن زمان تازه به حکومت رسیده بود. ایشان می نویسند سعید خان با زندانی کردن مدد خان پدر 90 ساله اش حکومت سرحد را در اختیار گرفته است. تاریخ جنگ بین آقا خان محلاتی حاکم یزد و فرمانفرما حاکم کرمان را به خوبی به یاد دارد. آقا خان که گویی غیر شیعه بوده است در یزد ادعای استقلال می کند و با فرمانفرمای کرمان که شاهزاده ی قاجار است درگیر می شود. این جنگ به نفع فرمانفرما تمام می گردد و آقا خان متواری شده به سرحد پناه می آورد. در این زمان حاکم سرحد سعید خان بلوچ او را پناه داده و یاری می کند تا حکومت از دست رفته اش را بدست آورد. سعیدخان که رابطه نزدیکی با اقوام براهویی حاکم کلات و سنجرانی حاکم سیستان داشته لشکر بزرگی ترتیب می دهد که در آن زمان به توپ مجهز بوده اند . این لشکر به کرمان حمله کرده و کرمان را تصرف می نمایند. با تصرف کرمان آقاخان محلاتی برای مدتی خود را حاکم کرمان می نامد تا اینکه پس از بازگشت لشکریان بلوچ سپاه قاجار که از دیگر نواحی جمع آوری شده اند به کرمان حمله کرده و آن را تسخیر می نمایند. بدین ترتیب تا مدتها بین سپاه قاجار و بلوچها درگیری های سختی روی می دهد. و عملا در تمام این مدت بلوچستان مستقل از دولت قاجار عمل می نماید. در نهایت پس از جنگ های فراوان دولت قاجار به سرداران سرحد پیشنهاد صلح می دهد. برای مصالحه 14 تن از سرداران سرحد به قلعه ایرانشهر فراخوانده می شوند و عهد می گردد که به آنها هیچ  آسیبی نخواهد رسید. عده ای از بلوچهای خائن نیز تضمین می دهند. در نهایت با توطئه قاجار این سرداران در قلعه ایرانشهر به شهادت می رسند و لی باز هم تا عهد رضاخان عملا سرحد منطقه تاخت و تاز طوایف بلوچ بوده و با قوانین آنها اداره می گردیده است.

 

 

 

نقش بلوچ ها در پیروزی سپاه اسلام :

در زمان یزدگرد شاهنشاه ایران وقتی سپاه اسلام به طرف فارس پیشروی می کرد فرمانده سپاه ایران سیاه سوار نام داشت که از قوم بلوچ بود. وی با قبایل همراه خود مسلمان شد و در سپاه اسلام منضم گردید. ملک الشعرای بهار در شاهنامه نوبخت آنجا که حاکم اهواز احسان خود را بر سیاه سوار اظهار می کند در این باره چنین می گوید:

تو بودی بلوچی نشسته به راغ           نه چشمت جهان دیده بود و نه باغ

تنت رنجه از  باد  سوزان  هند           دو دیده پر از خون چو دریای سند

پریشان و درویش و بی قوت و زاد      فرو بسته مزگان ز خاشاک  و  باد

زمکران من آوردمت پیش  شاه             نهادم به سرترگ و برترگ ماه

سیاه سوار هم به نیکی های وی اعتراف می کند :

خود ایدر گواه تو باشد سیاه              که دارد تن و جان هستی زشاه

سخن های نغز تو بی کم وکاست      گواهی دهم سر به سر بود راست

چنان چون بگفتی بلوچی بدم             که هرگزنبد آگهی از خودم

به هر حال سیاه سوار افسرانی را که تحت امرش بودند جمع کرد و گفت همه تان می دانید که مسلمانان بر این مملکت غالب خواهند شد و اسب های خود را در قصرهای شاهی خواهند بست. پس در مورد آینده تان بیندیشید. همه گفتند ما تابع نظر شما هستیم. او گفت رای من این است که همه باید مذهب اسلام را قبول کنیم و مسلمان شویم. همگی بر نظر سیاه توافق کردند و سرداری از میان خویش به نام شیرویه را با ده افسر برای گفتگو با ابوموسی اشعری به اردوگاه مسلمانان روانه کردند. بدین ترتیب با مسلمان شدن عالی ترین فرمانده سپاه ایران در شوش و پیوستن سپاهیانش به ارتش اسلام سقوط یزدگرد تسریع گشت و نام بلوچها یک بار دیگر با تاریخ جهان و اسلام مانوس شد.

بلوچستان در زمان اسکندر:

 

اسکند که در سال 334 قبل از میلاد به ایران حمله کرد پس از پیروزی بر هخامنشیان و آتش زدن تخت جمشید ? تسخیر خراسان و پیشروی تا کناره سیحون به سمت هند رفت و قسمتی از جلگه پنجاب را تسخیر نمود. ولی چون لشکرش حاضر نشد جلوتر بروند تصمیم گرفت از راه جنوب ایران به بابل برود. آن گونه که زرین کوب می نویسد اسکندر با فتح سند گمان نموده بود به آخر خشکی های دنیا رسیده است. وی به نئارخوس سردار خود دستور داد تا با نیروی دریایی شامل 150 کشتی و 3 تا 5 هزار سرباز از محل کراچی امروزی به سمت دجله حرکت کنند وخود از طریق جنوب ایران با 15000 سوار و عده ای دیگر راهی مکران گردید. وی در این سفر با عشایر ساکن مکران جنگید و با چپاول اهالی آنجا کمبود آذوقه ارتشش را تامین نمود. اما کویر سوزان مکران آنچنان دمار از لشکر اسکندر در آورد که وی پس از دو ماه راه پیمایی در کویر با از دست دادن بار و بنه و انبوهی از سپاهیانش در حال که نیمه دیوانه شده بود به پورا یا پهره رسید. پهره همان ایرانشهر کنونی است که در سال 1315 شمسی تغییر نام داد. آری ایرانشهر برای تاریخ زندگی اسکندر نامی به یاد ماندنی شد چون اسکندر بزرگ و فاتح آسیا را از مرگ وکویر نجات داد. اسکندر 14 استان تحت سلطه خود داشت که از آن جمله پارسه ? پاراتکین? کرمانیه? و گدروزیه یا بلوچستان فعلی بوده اند. گوتشمید در تاریخ ایران می نویسد که استاندار گدروزیه فردی مقدونی بوده است. وی ساکنان این استان را افرادی سیاه پوست و شبیه هندی ها دانسته است. این امر نشان می دهد که در زمان اسکندر دراویدی ها در این منطقه ساکن بوده اند. نئارک سردار اسکندر گفته است که ساکنان این منطقه خلقتی عجیب داشتند بر تن آنها چون سرشان مو روییده بود و ناخن های بلند و محکمی داشتند که با یک فشار جزئی ماهی را به دو نیم می کرده اند. اینان در جنگ از ناخنهای دراز و نیزه های به طول 3 متر استفاده می نمودند و اینگونه بسیاری از لشکریان اسکندر را هلاک نمودند.

 

مکران

مکران در داستان کیخسرو در شاهنامه فردوسی

در جنگ بزرگ کیخسرو سومین پادشاه کیانی با افراسیاب به انگیزه دادخواهی از خون سیاووش, پدرش, سپاه ایران با سپاه تورانیان جنگید.

در این جنگ که نتیجه اش شکست افراسیاب و متواری شدن او بود کیخسرو در پی او روان شد. نخست راه چین در پیش گرفت و کسی نزد خاقان چین فرستاد که وی سر به اطاعت خم کرد. و کسی نیز نزد شاه مکران فرستاد. که"دل شاه مکران دگرگونه دید" شاه مکران در جواب کیخسرو گفت:

 

                زمانه  همه زیر تخت منست

جهان روشن از فر بخت منست

چو خورشید تابان شود بر سپهر

نخستین بر این بوم تابد به مهر

همم دانش و گنج آباد هست

بزرگی و مردی و نیروی دست

 

اگر از ما راه بخواهی به تو راه خواهیم داد.

ور ایدونک با لشکر آیی به شهر         برین پادشاهی ترا نیست بهر

کیخسرو پس از این شنیدن این سخنان به سوی ختن رفت و سه ماهی در آنجا ماند و پس از آن به سوی مکران بازگشت. فرستاده ای نزد شاه مکران فرستاد و از او توشه راه سپاه را خواست و تهدید کرد که اگر اطاعت نکند لشکریانش مکران را ویران خواهند نمود.

همه شهر مکران تو ویران کنی        چو بر کینه آهنگ شیران کنی

و اما از آن طرف شاه مکران

پراکنده لشکر همه گرد کرد             بیاراست بر دشت جای نبرد

فردوسی سپاه مکرانیان را چنین توصیف می کند:

زمین کوه تا کوه لشکر گرفت

همه تیز و مکران سپه بر گرفت

بیاورد پیلان جنگی دویست

تو گفتی که اندر زمین جای نیست

از آواز اسپان و جوش سپاه

همی ماه بر چرخ گم کرد راه

تو گفتی بر آمد زمین بآسمان

دگر گشت خورشید اندر نهان

سپاه ایران نیز با درفش کاویانی به جنگ رفت. و در همان اوان جنگ شاه مکران کشته شد.

به قلب اندرون شاه مکران بخست   وز آن خستگی جان او هم برست

کسی از سپاه ایران به کیخسرو گفت که سر شاه مکران را ببریم. اما کیخسرو پاسخ داد :

سر شهریاران نبرد ز تن              مگر نیز از تخمه اهرمن

سپس شاه مکران با احترام به آیین ایرانیان به گور سپرده شد. فردوسی سپس می گوید که لشکر کیخسرو از غنائم جنگ با مکران توانگر شدند:

بزرگان ایران توانگر شدند             بسی نیز با تخت و افسر شدند

که خود نشانی است از وجود نعمت فراوان در مکران . چون خشم شاه آرام شد  دستور داد که سپاه برگردد.

بفرمود تا اشکش تیز هوش         بیارامد از غارت و جنگ و جوش

این ابیات نشان می دهند که اولا ساکنین مکران قبل از این حمله غیر آریایی بوده اند و ثانیا لشکر پیروز در جنگ لشکر اشکش بوده که متشکل از اقوام آریایی کوچ و بلوچ بوده است. مکرانیان پس از این واقعه دسته دسته به نزد شاه آمدند :

که ما بی گناهیم و بی چاره ایم               همیشه به رنج ستمکاره ایم

شاه دستور قطعی داد که از تاراج مکران دست بر دارند. کیخسرو یکسال در مکران بماند که با وجود لشکر زیاد او نشانی از آبادانی منطقه است.کیخسرو از آن پس به ایران بازگشت اما اشکش و سپاهیان بلوچش را در مکران باقی گذاشت. این می تواند اولین سکونت قوم بلوچ در این منطقه باشد. در ضمن فردوسی اشاره ای به فرق زبان نمکرانی با زبان پارسی دارد آنجا که می گوید:

همه شهرها دید بر سان چین             زبانها به کردار مکران زمین

داستان فوق گرچه از شاهنامه فردوسی نقل شده است اما تابلویی زیبا از تاریخ کهن بلوچستان ومکران است. از رونق شهر تیز(طیس) در عهد باستان می گوید.و از آبادانی مکران زمین........

 

بلوچستان در عصر هخامنشیان:

هرودوت(مورخ یونانی 484 تا 425 ق.م )در کتاب سوم تاریخ خود 20 سانتراپی (استان) برای حکومت هخامنشی بر شمرده است که چهاردهمین  استان مکا یا مکران است  با مردمی غیر آریایی.هرودوت سه قوم غیر ایرانی را ساکن این قسمت می داند که عبارتند از : 1- قوم میکوی(mycoi ) که به عقیده فرای مکران از نام آنها گرفته شده است. و به معنی ساحل مکا است. 2- قوم اوتیوئی (outioi ) یا یوتی که به عقیده فرای می تواند نیاکان جوتها باشند که نباید آنها را با لوریان و زطها اشتباه گرفت.3- پاریکانویی(parikanioi) که به نظر فرای نام خویش را به باریز داده است. باریزی که در کتابهای جغرافی دانان مسلمان از آن یاد شده است و هم نام رشته کوهی در کرمان بین بم و جیرفت است.

مطابق با نظر هردوت در این سرزمین بزرگ یعنی چهاردهمین استان هخامنشیان علاوه بر سکنه بلوچستان فعلی زرنگیان نیز می زیسته اند .یعنی دو سرزمین سیستان و بلوچستان در یک استان بوده اند . از هردوت  که بگذریم در کتیبه های عصر هخامنشی نیز نام این سرزمین مکه یا مکران آمده است در کتیبه بیستون که یکی از بزرگترین کتیبه های تاریخ است و در 40 کیلومتری شرق کرمانشاه واقع است داریوش اول شاهنشاه هخامنشی(521تا 486 ق.م) سرزمین مکا یا مکران را یکی از 23 ایالت امپراتوری خود نامیده است. علاوه بر آن نام مکران در کتیبه شوش و نقش رستم نیز آمده  است. در آرامگاه داریوش هخامنشی در نقش رستم پشت سر نگاره داریوش سنگ نبشته ای که به شدت آسیب دیده است قرار دارد در این سنگ نبشته داریوش از اقوام تحت تسلط خود نام برده است که عبارتند از پارسی ها? مادی ها?  عیلامی ها? پارتی ها? آریایی ها? بلخی ها? سعدی ها? خوارزمی ها? زرنگی ها? اسه گرده ها? گنداری ها? هندی ها? سکای های هوم خوار? تیز خود? آشوری ها ?مصری ها? ارمنی ها? کاپادوکیها? ایونی ها? سکاهای آنسوی دریا? تراکیه ای ها? ایونی های کلاه لاک پشتی? لیبیایی ها ?حبشی ها? مکرانی ها? و کاری ها.?  داریوش در این سنگ نوشته می گوید : اهورا مزدا چون این سرزمین را آشفته دید آن را به من ارزانی داشت من شاه هستم  اگر می خواهی بدانی که کدام کشورها یی که داریوش شاه داشت پیکر ها را ببین که تخت مرا می برند آنگاه پی خواهی برد. آنگاه برایت روشن خواهد شد که نیزه مرد پارسی دور رفته است .

در این نگاره داریوش بر سکویی ایستاده که حاشیه آن با تصویر شیرهای افسانه ای تزئین شده است.سکویی که داریوش بر آن ایستاده بر دوش نمایندگان سی کشور است که یکی از آنها از مکران یا مکه است.

پس از داریوش پسرش خشایار شا نام مکران را در یکی از سنگ نوشته های خویش اورده است

در مورد نام بلوچستان در زمان هخامنشیان می توان گفت که پادشاهان هخامنشی این سرزمین را مکا  یا مک خوانده اند ولی موحققان یونانی آن را گدروزیا یاد کرده اند .نام دیگر بلوچستان فرای عنوان همان "رخج" است که در کتیبه های هخامنشی آمده است و ظاهرا بلوچستان شمالی و نقاطی از  جنوب افغانستان را شامل می شود  .

در مورد معانی مکران نظرات متفاوتی وجود دارد مثلا مکران به معنی باتلاق یا مکران به معنی ماهی خواران اما به نظر می رسد اطلاعات ما در مورد ساکنین مکران کامل نیست و نمی توان به طور قاطع در مورد وجه تسمیه مکران سخن گفت.